Sandra Bem
1-1- ساندرا بم
یکی از مهم ترین طرحواره های بررسی شده ، طرحواره جنسیت است که مطالعه
درباره آن به ارایه نظریه طرحواره جنسیت منجر شده است .این نظریه در
قالب نظریات مربوط به هویت جنسیتی ، توسط ساندرا بم ارایه شده است (بارون
و برن 1991)
در اوایل سال1970 ساندرا بم و جانت اسپنس و روبرت هلمریچ مطرح کردند که
محور زنانگی – مردانگی به اشتباه عنوان شده است و باید دو محور جهت
گیری مردانه و زنانه را عنوان کرد. آنها اعتقاد داشتند که جهت گیری
مردانه با ویژگیهای مردانه از قبیل پرخاشگری و جهت گیری زنانه با
ویژگیهای زنانه از قبیل تربیت کننده مستقل از یکدیگر است ، بنابراین
دلیلی وجود ندارد که اگر شخصی پرخاشگر و جسور است دیگر نمی تواند فردی
تربیت کننده و پرورش دهنده باشد. این رویکرد تصویر نسبی نقشهای جنسیتی
را در هم ریخت و یک مبحث جدید روانی – اجتماعی نقشهای جنسیتی و الگوهای
قالبی را در مباحث جامعه شناختی – روانشناختی و اخیرا روانشناسی
اجتماعی مطرح نمود.(ویلکینسون 1996،به نقل از بیگی 1380)
بم در مقاله ای که در اواسط سال های 1970 انتشار یافت ( 75-1974) یک
چهارچوب نظری را طرح ریزی نمود و شیوه اندازه گیری را توسعه داد که
عمیقا مطالعه جنسیت را تحت تاثیر قرار داد.بیش از دو دهه بعد این کار
به اضافه همکارهای جدیدش ادامه یافت تا چگونگی اداراک شدن موضوعات
جنسیت را تحت تاثیر قرار دهد. بم(1975)خاطر نشان ساخت که تا سال (1970)
روان شناسان به همراه عموم مردم به تفکر درباره نرینگی و مادینگی همان
دو کرانه ی پایانی از یک پیوستار گرایش داشتند بنابر این هر فرد یا فرد
یا ماده بود و هیچ گونه راهی برای این که در حد بالایی هم نر و هم ماده
باشد وجود نداشت.(هاید،1384)
نظریه بم ترکیبی از نظریه های یادگیری اجتماعی و رشدی- شناختی است .(نجاریان
و خدارحیمی –سال سوم)
ساندرا بم با ترکیب بعضی از جنبه های تئوری یادگیری اجتماعی تئوری
طرحواره جنسیتی را مطرح کرد . بم(1981)دیدگاههای نقش های جنسیتی را با
چشم انداز قویتری توسعه داد.(هاکنبری و هاکنبری 2004)
به نظر بم ( 1984 ) افراد آندروژن نسبت به همتایان خود از نظر جنسیتی
متمایز هستند و از نظر بهداشت روانی و کمال شخصیتی بهتری برخوردارند و
به وسیله مفاهیم نقش جنسیتی محدود نمی شود آن ها از نظر پاسخ دهی کار
آمد به موقعیت های مختلف گسترده تر و آزادتر هستند.
ساندرا بم روان شناس ( 1974 )، آزمونی تهیه کرد که دو جنسیتی بودن را
اندازه گیری می کند. آزمون شامل 60 صفت یا عبارت توصیفی است.
(هاید،1384)
اگر چه هویت انسان تحت تاثیر عوامل گوناگونی مثل نژاد ، ملیت ، مذهب ،
شغل و سن است ، اما در اکثر جوامع مهمترین ، مرکزی ترین و تعیین کننده
ترین این عوامل ، هویت اجتماعی مردانگی و زنانگی است.( نجاریان و
خدارحیمی، سال سوم )
اخیرا بسیاری از روانشناسان عقیده دارند که عقاید سنتی مربوط به
مردانگی و زنانگی از نظر اجتماعی و روانشناختی مخرب هستند زیرا این
عقاید در فرایند شناختی کودکان مداخله می کنند و ظهور علائق و مهارتهای
شغلی آنها را محدود می سازند و به طور کلی در تعامل کودکان با دیگران
دخالت می کنند.( بیگلر و لیبین، به نقل از بهروز نژاد 83)
1-2- مفاهیم اساسی در بحث جنسیت :
استفاده مناسب از واژه های جنس و جنسیت مهمترین اختلاف نظر را
برانگیخته است .
جنسیت چیزهایی در مورد الگوهای اجتماعی شده رفتار را مشخص میکند و واژه
جنس (sex) به تفاوت های زیستی مردان و زنان اشاره می کند .(وودهیل و
ساموئلز ،2003 )
روانشناسان بین واژه های هویت جنسیتی و نقش جنسیتی و گرایش جنسیتی
تمایز قائل شده اند . هویت جنسیتی مفهومی است که فرد از خود به عنوان
یک زن یا مرد دارد،آن گونه که در جمله های من پسرم یا دخترم منعکس است
.(گولومبوک و فی وش ،1378)
اگر جنس فرد بطور زیستی تعیین می شود پس هویت نقش جنسیتی توسط فرهنگ و
اجتماع بنا می شود.(وودهیل و ساموئلز ،2003 )
هویت جنسی یک شخص، جنسیتی است که شخص از طریق آن با خودش به عنوان یک
مرد یا زن پیوند عاطفی می یابد. ممکن است شخص هویت جنسی متضاد با جنسیت
زیست شناختی داشته باشد،یعنی همان چیزی که درخواست تغییر جنسیت نامیده
می شود. کودکان خرد سال تا حدود دو سالگی معمولا از جنسیت زیستی و هویت
جنسی خود آگاه نیستند و پس از این سن است که خودشان را به صورت دختر یا
پسر می شناسند. ( نجاریان و خدارحیمی،سال سوم)
غالب کودکان به هویت جنستی یعنی تصویری روشن ازخود به عنوان مرد یا زن
دست می یابند .اما در اغلب فرهنگها تمایز بیولوژیکی و زیستی بین زن و
مرد به صورت شبکه ای گسترده ای از باورها و آیین هایی نمایان میشودکه
تقریبا تمامی حیطه های فعالیت انسان را زیر نفوذ خود دارد .(اتکینسون
ودیگران،1385)
نقش جنسیتی شامل رفتارها و نگرشهایی است که برای مردان و زنان در
فرهنگی خاص مناسب قلمداد میشود .(گولومبوک و فی وش ،1378)
فرایند پرورش یافتن نقشهای جنسی یا ترجیهات و رفتارهای مربوط به جنسیت
که جامعه پسند هستند ، نقش یابی جنسی نامیده می شود .( برک ،1385)
واژه نقش آموزی جنسی به کسب آن دسته از رفتارها و ویژگیهایی فرهنگ
جامعه معینی برای زنان و مردان خود مناسب می دانداطلاق می شود .(اتکینسون
ودیگران،1385)
بنابراین سنخ یابی جنسی(sex typing) هنگامی اتفاق می افتد که کودک
بیاموزد که این سنخ یابی جنسیتی به معنای زن یا مرد بودن در فرهنگ خودش
است . ( نجاریان و خدارحیمی، سال سوم)
نقش آموزی جنسیتی و هویت جنسیتی دو چیز متفاوتند،دختر خانمی ممکن است
خود را به عنوان زن پذیرفته باشداما نه رفتارهای زنانه جامعه پسند
داشته باشد و نه از همه رفتارهایی که مردانه تلقی می شوند،اجتناب ورزد.(اتکینسون،1385)
گرایش جنسی به کشش جنسی شخص به غیر هم جنس (گرایش جنسی دگر خواهی ) یا
هم جنس ( زن یا مرد هم جنس باز ) اطلاق می گردد. فردی که از نظر جنسی
هم به زن وهم به مرد کشش دارد،گرایش دوجنسی (bisexual) خوانده می شود
.(گولومبوک و فی وش ،1378)
مفهوم آندروژنی (androgyny)از مفاهیم جدیدی است که توسط روانشناسان
مطرح گردیده و اولین بار توسط بم در سال 1974 مطرح شده است. معنی لغوی
آن از ریشه یونانی andro به معنی مرد و gyne به معنای زن گرفته شده است
. حالتی که در آن تعدادی خصوصیات مردانه و برخی خصوصیات زنانه تواما در
یک فرد وجود دارد .( پورافکاری 1382 )
به نظر بم 1978 دوگانگی جنسی (آندروژنی) یک جهت گیری نقش جنسیتی است که
در آن فرد صفات زیادی از هردو اسنادهای زنانه و مردانه را درشخصیت خودش
یکپارچه ومتحد می سازد.(نجاریان و خدارحیمی ،سال سوم )
لازم به ذکراست در زمینه استفاده از واژه فارسی معادل با آندروژنی صاحب
نظران نظرات متفاوتی ارائه داده اند برای مثال دکتر مهرناز شهر آرای در
کتاب رشد جنسیت از کلمه دو جنسیتی و دکتر بهمن نجاریان از واژه دوگانگی
جنسی در مقاله خود یه جای واژه آندروژنی استفاده نموده اند .
قالبهای جنسیتی در برگیرنده اطلاعات درباره ظاهر جسمانی ، نگرشها ،
علایق ، صفات روانی و روابط اجتماعی و نوع شغل است که یعنی مجموعه
باورهایی درباره زن یا مرد بودن .(گولومبوک و فی وش،1378)
کودکان در حدود دو سالگی به خود و دیگران برچسب دختر یا پسر می زنند و
مدت کوتاهی بعد از آن رفتارها و صفات خاصی را به دختر و پسر نسبت می
دهند . در فرهنگهای گوناگون درباره صفات معرف یا شاخص مردانگی و زنانگی
اتفاق نظر وجود دارد . وقتی مجموعه صفاتی را که توصیف کننده زن و مرد
هستند را در نظر میگیریم ممکن است این مجموعه صفات را به منزله دو
سوگیری یا گرایش متمایز بررسی کنیم.(اتکینسون،1385 )
مردان به طور قالبی فعال و تاثیرگذار تلقی می شوند و زنان به طور قالبی
وابسته و نگران کنش و واکنشهای اجتماعی و عواطف هستند .مطمئنا این بدان
معنا نیست که کلیشه ها الزاما منعکس کننده واقعیتند ، بلکه آنها معرف
باورهای مشترک درباره چگونگی افراد خاص هستند . هم چنین همه افراد به
یک میزان این قالبها را باور ندارند مردان در مقایسه با زنان نظرهای
قالبی بیشتری درباره جنسیت دارند. (گولومبوک و فی وش،1378)
1-3- نقش عوامل زیستی در جنسیت
همواره این سوال مطرح بوده است که آیا کنش ژنها و هورمونها صرفا به
وجودآونده خصوصیات جسمانی است یا اینکه ساخت زیستی ما با اثر گذاشتن در
رشد جنسیتی رفتار ، نقش جنسی و گرایش جنسی را تعیین میکند ؟ در هنگام
لقاح ، تخمک زن که 23 کروموزوم دارد با سلول جنسی مرد که آن هم 23
کروموزوم دارد به هم می پیوندند تا یک سلول را با 23 زوج کروموزوم به
وجود آمورند ، یکی از این زوجها ، زوج کروموزوم جنسی تعیین کننده جنس
کودک است .کروموزوم جنسی تخمک همیشه یک کروموزوم x وسلول جنسی مرد می
تواند یک کروموزوم x و یا یک کروموزوم Y اهدا کند . اگر سلول جنسی مرد
یک کروموزوم x ارائه کند کودک از نظر ژنتیکی دختر خواهد بود با یک زوج
کروموزوم XX ، کروموزوم Y از سلول جنسی مرد منجر به یک پسر با الگوی
ژنتیکی XY می شود .(تامپسون، 1375)
تستوسترن درتعیین صفات جنسی اولیه نقش حیاتی دارد . اگر تستوسترن دراین
مرحله نباشد اندام تناسلی ماده رشد خواهد کرد . جنین در دوره اولیه
جنسی ( پیش از هفته ششم ) هم دارای آثار یاز تخمدان و هم دارای آثاری
از بیضه ها است . از این موقع به بعد در جنین هایی که از لحاظ وراثتی
نر هستند ترشح تستوسترن شروع می شود . با نبودن تستوسترن لوله های
تناسلی و اندام تناسلی ماده شروع به رشد می کنند بدین ترتیب معلوم می
شود که ماده شدن یک کیفیت طبیعی است و نر شدن با ترشح تستوسترن صورت
میگیرد .( سلاتر، 1363)
مطالعه روی دوجنسی های کاذب شواهد قوی فراهم می آورد مبنی بر این که
هویت جنسیتی را عوامل روانی و نه عوامل بیولوژیکی تعیین میکند و نقش
جنسی که هنگام تولد به کودک محول می شود مهمترین اقدام اولیه در این
فرایند است (گولومبوک و فی وش ،1378)
فصل دوم
(گستره نظری)
نظریه ها و دیدگاه های مختلف نسبت به جنسیت
نظریه های گوناگونی از چشم اندازهای مختلف زیست شناختی ، روان شناختی
به تبیین شکل گیری جنسیت و نقش های جنسیتی پرداخته- اند. دراین بخش به
بررسی مهم ترین نظریه های مطرح شده می- پردازیم .
2-1- روان تحلیل گری
2-1-1- فروید : معتقد بود که عقده ادیپ برای پسرها و دخترها به صورت
متفاوتی عمل میکند،فروید قسمت مذکر را به صورت کاملتری پرورش داده است.
ترس پسر از اختگی چنان نیرومند است که او مجبور میشود محبت پذیرفتنی
تری را جایگزین میل جنسی به مادر می کند و همانندسازی نیرومندی را با
پدرش ایجاد می کند. وی برای بهتر کردن همانندسازی ، می کوشد با تقلید
از اطوار فالبی ،رفتارها،نگرشها و معیارهای فرامن پدر ، بیشتر شبیه او
شود .
فروید نوشت" دخترها نداشتن اندام جنسی را که برای پسران ارزش برابری
دارد عمیقا احساس می کنند آنها به این دلیل خود را حقیرتر می دانند و
این رشک برای آلت مردی ، منشا تمام واکنشهای زنانه است". بنابراین دختر
رشک آلت مردی نقطه مقابل اظطراب اختگی پسر را پرورش می دهد .دختر معتقد
است که آلت مردی اش را از دست داده است و پسر می ترسد که آن را از دست
بدهد .(شولتس و شولتس،1385)
فروید بر این باور بود که دختران هم از نظر هویت جنسی و هم از لحاظ درک
اخلاقی مشکل دارند زیرا نیاز دختران به داشتن آلت مردانگی (penis envy)
مختص به خود ادامه پیدا می کند و از بین نمی رود و از لحاظ اخلاقی نیز
چون نیاز قوی برای همانندسازی با مادر وجود ندارد فراخود در دختران به
اندازه پسران کاملا شکل نمی گیرد. (گولومبوک و فی وش ،1378)
بسیاری از منتقدان به فروید دیدگاه او را در زمینه رشد جنسی دختران
مورد تایید قرار دادند ، اما استدلال کردند که هر چند حسرت آلت مردانگی
ممکن است پدیده ای واقعی باشد اما بیشتر مبتنی بر فرهنگ است تا بیولوژی
و نوفرویدیهایی نظیر هلن دویچ ، کارن هورنای و کلارا تامپسون معتقدند
که زنان به آلت رجولیت حسادت می کنند زیرا این آلت مظهر قدرت و کنترل
در جامعه است و دختران از ابتدای رشد می فهمند که داشتن آلت رجولیت مهم
است و دارا بودن آن به معنای داشتن قدرت و کنترل در زندگی است ونداشتن
آن فرصتها و خودمختاری را سلب می کند . (گولومبوک و فی وش،1378)
2-1-2-هورنای:
هورنای در کل درباره اهمیت سالهای کودکی در شکل دهی شخصیت بزرگسال با
فروید موافق بود . با این حال ، آنها درباره جزئیات مربوط به اینکه
چگونه شخصیت شکل می گیرد با هم اختلاف نظر داشتند. هورنای معتقد بود که
نیروهای اجتماعی در کودکی ، نه نیروهای زیستی ، بر رشد شخصیت تاثیر
دارند. نه مراحل رشد همگانی وجود دارد و نه تعارضهای اجنتاب ناپذیر
کودکی ، بلکه رابطه اجتماعی موجود بین کودک و والدین او عامل اصلی
است.(شولتس و شولتس ،1385)
هورنای با فروید در این نکته که رشد شخصیت به نیروهای زیست –شناختی غیر
قابل تغییر وابسته است موافق بود .او مقام برتر عوامل جنسی را انکار
کرد، از اعتبار نظریه ادیپی انتقاد نمود و مفهوم لیبیدو و ساختمان
شخصیتی فروید ی را کنار گذاشت.(شولتس و شولتس 1384)
هورنای مخالفت خود را با دیدگاههای فروید در مورد روانشناسی زنانه
ابراز داشت، هورنای مخصوصا از عقده آلت مردی فروید انتقاد کرد و معتقد
بود که این نظر از شواهد ناکافی به دست آمده است.(شولتس و شولتس ،1385)
هورنای در اعتراض به دیدگاه فروید بیان میکند : ما نظریه حسادت به آلت
مردانگی را براساس روابط زیست شناختی شرح می دهیم نه برحسب عوامل
اجتماعی ، در مقابل و بر سبیل عادت حس فرودستی و محرومیت اجتماعی زن را
بی درنگ دلیل حسادتش به آلت مردانگی قلمداد می کنیم. اما در دیدگاه
زیست شناختی به لحاظ مادری یا قابلیت مادر شدن برتری فیزیولوژی بی چون
و چرایی بر مرد دارد .این امر به روشنی و در قالب حسادت شدید پسر نسبت
به قابلیت مادری به روشن ترین وجه در ضمیر ناخودآگاه مرد انعکاس یافته
است .(هورنای ، 1382)
هورنای در مخالفت با عقیده فروید که زنان بر اثر غبطه دستگاه تناسلی
برانگیخته می شوند، اظهار داشت که مردان بر اثر غبطه رحم برانگیخته می
شوند(شولتس و شولتس 1384)
2-1-3- یونگ :
در نظریه روانکاوی تحلیلی یونگ (1966)روح پایه شخصیت درونی ، خود ذهنی
یا خصوصی ، افکار و احساسات ، وضعیت عاطفی ، گرایشهای ناخودآگاه و خصلت
های جنس مخالف است که ما را مجذوب یا مرعوب می سازد . این همان مفهوم
مادینه روان در مردان و نرینه روان در زنان در نظریه یونگ است .موضوعات
مشترک مرتبط با این ساختارهای روان به نظر یونگ عواطف ، دلبستگی ها ،
خاطرات ، احساس رضایت و یا عدم رضایت ، امنیت یا عدم اطمینان ، دلربایی
، لطافت طبع ، ریشه های فرهنگی ، نزدیک بودن در روابط خانوادگی و تصمیم
گیری و خودمختاری هستند . (نجاریان و خدارحیمی ،سال سوم )
کهن الگوهای آنیما و آنیموس به شناخت یونگ مبنی بر این که انسانها
اساسا دو جنسی هستند اشاره دارد. از نظر زیستی هر جنس علاوه بر ترشح
هورمونهای جنس خود هورمونهای جنس مخالف را ترشح می کند از نظر روانی ،
هر جنس ویژگیهای خلق وخو و نگرشهای جنس مخالف را به دلیل قرنها زندگی
با هم نشان می دهد . روان زن شامل جنبه های مردانه(آنیموس) و روان مرد
شامل جنبه های زنانه (آنیما)است . ( هال و نوردبای ،1375)
آنیما تجسم تمامی گرایشهای روانی زنانه در روح مرداست هماننداحساسات ،
خلق و خوهای مبهم ، مکاشفه های پیامبر- گونه ، حساسیتهای غیر منطقی ،
قابلیت عشق شخصی،احساسات نسبت به طبیعت و سرانجام روابط ناخودآگاه که
اهمیتش از آنهای دیگر کمتر نیست . جلوه های فردی عنصر مادینه معمولا به
وسیله مادر شکل می گیرد ... نقش حیاتی تر عنصر مادینه این است که به
ذهن امکان می دهد تا خود را با ارزشهای واقعی همساز کند و راه به ژرف
ترین بخشهای وجود برد . عنصر مادینه با این دریافت ویژه خود نقش راهنا
و میانجی را میان من ودنیای درونی یعنی خود به عهده دارد .(یونگ ،1373)
عنصر نرینه زن هم اساسا از پدر متاثر است و تنها خصوصیات منفی چون
خشونت ، لگام گسیختگی ، گرایش به پر چانگی ، افکار و وسوه های پنهانی
شرورانه ندارد و می تواند از طریق پلی که به لطف فعالیت خلاقش می زند
به خود مرتبط گردد. عنصر نرینه به زن صلابت روحی می دهد، نوعی دلگرمی
نادیدنی درونی برای جبران ظرافت ظاهرش . آنیموس در پیشرفنه ترین شکل
خود زن را به تحولات روحی دوران خود پیوند میدهد و حتی سبب می شود بیش
از مردان انگاره های خلاق را پذیرا شود . (یونگ ،1378)
بنابراین در فرایند تفرد یا فردیت یابی می بایست شخص مهلتی را برای رشد
و بیان هر یک از دو جنسیت روانی ناخودآگاه اش فراهم سازد ، چون در غیر
این صورت شخصیت او رشدی تک بعدی خواهد داشت و بخشی از دنیای درون او از
تکامل باز می ایستد. از طرف دیگر بایستی شخص مواظب باشد که تصویر روح
او به عناصر سایه آلوده نگردد . چون می تواند باعث فرافکنی خصایل
ناپسند به جنس مقابل گردد، که در واقع فرافکنی خصوصیات سرکوب شده یا
ناخودآگاهانه خوداو هستند که به دیگران تعمیم داده شده اند. پس بیستی
فرد این گرایش های نهانی را بشناسد و آنها را به عنوان جنبه های مهم
شخصیتی خودش بپذیرد تا بتواند به درک مناسبی از خود ، دوگانگی جنسی
روانی خودش و جنس مقابل دسترسی یابد .( نجاریان و خدارحیمی ، سال سوم )
2-1-4- چودورو:
نظریه چودورو که تعدیلی بر نظریه فروید به شمار می آید ، در اولین
مرحله جامعه پذیری ، کودکان هر دو جنس با مادر همانندسازی شخصی می کنند،
ولی در ادامه پسر ناگزیر می شود با همانندسازی با پدر ، نقش های مردانه
را پذیرا شود . طی فرایند جامعه پذیری مادران پسران خود را تشویق می
کنند که از آنها جدا شوندد و به آنها کمک می کنند تا هویتی مردانه در
خود بسط دهند که متکی به پدر یا جایگزین پدر است اما دوری پدر از خانه،
نپرداختن او به بچه داری موجب می گردد که همانندسازی با پدر به جای
آنکه همانندسازی شخصی با پدر، ارزش ها و ویژگی های رفتاری او را به
عنوان فرد واقعی باشد، به صورت همانندسازی موقعیتی ،یعنی همانندسازی با
نقش های مردانه پدر به عنوان مجموعه ای از عناصر انتزاعی در آید .در
فرایند دشوار انفکاک پسر از مادر ، او هم ابعاد زنانه خود را سرکوب می
کند و هم یاد میگیرد که زنانگی را کم ارزش بداند. اما همانندسازی شخصی
دختر بچه با مادر می تواند تا تکمیل فرایند یادگیری هویت زنانه و نقش
های وابسته به آن تداوم یابد و این شخصی بودن را حضور مادر در کنار
دختر تضمین می کند.به این ترتیب دختران درجه ضعیف تری از فردیت یافتن
را نسبت به پسران تجربه می کنند .(چودورو1997،به نقل از بستان،دوره 4)
نظریه چودورو به رغم نفوذ قابل توجه خود، دچار کاستی های متعددی است ،
خود وی در ضمن تعدیل های که در دهه1990 در نظریه اش اعمال کرده ، به
شواهدی استناد می جوید که نشان می- دهند پدران بیش از مادران ، هویت
جنسی سنتی را در کودکان ایجاد می کنند و این بر خلاف نظر پیشین اوست که
مدعی شده بود پسرانی که با شخص پدر همانندسازی می کنند ، انعطاف پذیرتر
از آنهایی هستند که به دلیل عدم حضور پدر، تنها بر کلیشه های فرهنگی
نقش پدری تکیه می کنند.(بستان،دوره4)
2-2- دیدگاه یادگیری اجتماعی
نظریه یادگیری اجتماعی نظریه عامی در حوزه روان شناسی اجتماعی است که
در تبیین رفتارهای گوناگون از جمله رفتارهای مربوط به نقش های جنسیتی
به کار رفته است .(بستان،دوره 4)
نظریه یادگیری اجتماعی برارتباط سه گانه بین فرد و رفتار و محیط از
طریق فرایند التزام یا علیت متقابل تاکید می کند، گرچه فرایند یادگیری
در دو محیط فیزیکی(جنبه های مادی میدان رفتار)واجتماعی (حضور واقعی یا
خیالی دیگران و یا مشارکت آنان در زمان یادگیری)رخ می دهد، با این حال
به نظر می رسد محیط اجتماعی اهمیت ویژه ای دارد. یکی از کاربردهای
نظریه یادگیری اجتماعی، توضیح علل تفاوت های جنسیتی در نگرش و رفتار
است . این نظریه تاکید بسیار زیادی بر نقش عوامل محیطی در یادگیری نگرش
ها و رفتارها دارد.(ریاحی،دوره 5)
آلبرت بندورادر توضیح این نظریه می گوید: کودک از دو راه عمده،
رفتارهای اجتماعی و نقش های جنسیتی را می آموزد: نخست از راه آموزش
مستقیم و به تعبیر دیگر، شرطی سازی کودک به کمک عوامل تقویت کننده که
طی آن کودک با پاداش و تنبیهی که دریافت می کند، نسبت به رفتارهای
جنسیتی شرطی شده، آنها را فرا می گیرد.(بستان،دوره 4)
و دوم از طریق تقلید یا همانندسازی یا سرمشق گیری (الگوسازی رفتاهای
جنسیتی توسط والدین و سایر کارگزاران جامعه پذیری، و تقلید و پیروی
کودک از این الگوها ).(ریاحی،دوره 5)
کودکان با مشاهده والدین خود ، جور شدن رفتارهای خاصی را با هر کدام از
والدین می آموزند.در طی زمان، کودک شروع به تعمیم این رفتارها به افراد
دیگر می کند و بین رفتارهای خاص و جنسیت علیت برقرار می سازد .کودکان
هم چنین از اقدام به رفتار متناسب با جنسیت ، حمایت و تایید به دست می
آورند اما رفتارهای نامتناسب با جنسیت مورد تایید والدین قرار نمی
گیرند. پس کودکان براساس مشاهده و تقویت افتراقی ،رفتار کردن براساس
سنخ جنسیتی را می آموزند و با یک جنسیت یا هر دو همانندی می
کنند.(نجاریان و خدارحیمی، سال سوم)
در مجموع طرفداراناین نظریه بر این باورند که والدین نقش بسیار مهمی در
یاد دهی نقشهای جنسیتی به فرزندان ایفا می- کنند، زیرا زمان زیادی را
در ارتباط با کودک می گذرانند و رابطه ای عاطفی با وی دارند... والدین
و دیگران، با پاداش و تنبیه، کودک را به تقلید آن چه نقش جنسیتی مناسب
می پندارند تشویق می کنند. در حقیقت این پیش فرض که والدین آشکارا میان
دختر و پسر فرق می گذارند دراین نظریه نقش اساسی دارد.(ریاحی، دوره 5)
2-3- دیدگاه شناخت گرایان
پیاژه یکی از نخستین روانشاسانی بود که نحوه ی اندیشیدن و استدلال کردن
کودکان را به طور جدی بررسی کرد او معتقد بود که کودکان حدود 5 سالگی
می فهمند که تغییر در برخی از جنبه های ظاهری به هویت واقعی مربوط نمی
شود. کلبرگ یافته های پیاژه را گسترش داد او سه مرحله را در ادراک چنین
مطرح کرد در حدود 2 سالگی کودکان وارد مرحله اول هویت می شوند. در این
سن کودکان قادرند که به طور ثابت به خود و دیگران برچسب دختر یا پسر
بزنند برای آن ها طبقه بندی خود را بر خصوصیات جسمانی می کنند. اگر این
خصوصیات ظاهر جسمانی تغییر پیدا کند آن گاه جنسیت نیز تغییر می یابد. (
کلبرگ 1966، به نقل از هترینگتون، 1387).
کلبرگ ازنظریه پردازان تحول شناختی است که تحول نقشهای جنسیتی را در
چارچوب نظریه مفهوم جنسیت مطرح می کند.او معتقد است دستیابی به مفهوم
ثبات جنسیتی نقش تعیین کننده ای در کسب نقش جنسیتی دارد. زمانی که دختر
بچه می فهمد که از جنس مونث است و در آینده زن خواهد شد، این ادراک جز
مهمی از هویت جنسیتی اوست وبه ارزش نگری او منجرخواهدشد. در نظریه
مفهوم جنسیت، توانایی برچسب زدن و ثبات جنسیتی زمینه را برای درک جنسیت
در کودکان مهیا می سازد و کودکان دانش بیشتری درباره جنسیت خود به دست
می آورند که این دانش به مرور زمان سازمان یافته تر می شود.(کلبرگ 1966
به نقل از ظهره وند، دوره 2)
بر اساس این نظریه( شناختی) دخترها، دختر نمی شوند چون با مادرانشان
همانند سازی می کنند یا او را سرمشق خود قرار می دهند بلکه چون تشخیص
می دهند دخترند از مادر خود سرمشق می- گیرند. آن ها برای جنس خود ارزش
بیشتری قایلند و به نشان دادن رفتار متناسب با نقش جنسی شان علاقه مند
هستند.( رایس، 1386)
کلبرگ درباره ی تناسب رفتار جنسی فرد بیان می دارد که کودکان مفاهیم
جنسی و عشقی را به تدریج یاد می گیرند مطمئنا آن ها خود هویت خویشتن را
معین کرده و همچنین هویت جنسی دیگران را مشخص خواهند کرد.( کجباف ،
1378)
بنابر نظریه شناختی-رشدی ، همانند سازی جنسیتی نتیجه رشد شناختی است :
به محض اینکه کودک خودش را با مردانگی یا زنانگی همانندساخت ،شروع به
همانندی باآن دسته از نقش های سنتی والدین می کند که با جنسیت انتخاب
شده او همخوان باشد. (نجاریان و خدارحیمی سال سوم)
2-4- طرحواره( schema)
طرحواره مفهومی در روان شناسی شناختی است، شاخه ای از روان- شناسی که
به بررسی این نکته می پردزاد که ما چگونه می اندیشیم درک و پردازش می
کنیم و چگونه اطلاعات را به یاد می آوریم. طرحواره چارچوب شناخت عامی
است که فرد درباره ی یک موضوع خاص دارد. طرحواره به ادراک سازمان و جهت
می بخشد. ( هاید، 1384)
مفهوم طرحواره به یک ساخت شناختی اطلاق می شود که نشان دهنده آگاهی و
شناخت فرد راجع به یک مفهوم یا یک نوع محرک (شامل اسنادهای آن و روابط
میان آن اسنادها) می باشد.طرحواره ها به عنوان شیوه های مهم قالب سازی
دیدگاه یک فرد درباره جهانش در نظر گرفته می شوند، چرا که بر فرایندهای
توجه،حافظه و استنباط اجتماعی تاثیر می گذارد.(ریاحی ،دوره5 ).
طرحواره، مجموعه ای سازمان یافته از دانش است طبق این نظریه وقتی کودک
در حدود 2 سالگی دارای هویت جنسیتی می شود یعنی می فهمد پسر یا دختر
است. در واقع صاحب طرحواره جنسیتی یا مجموعه اطلاعاتی در مورد طرز
رفتار پسرها و دخترها می شود. این مجموعه اطلاعات به انسان کمک می
کنداطلاعات را سازمان دهی وتفسیر و سلایق و فعالیت های انسان را تحت
تاثیر قرار می دهد. ( کاپلان،1381)
یکی از مهم ترین طرحواره های بررسی شده ، طرحواره جنسیت است که مطالعه
درباره آن به ارایه نظریه طرحواره جنسیت منجر شده است .(بارو ن و
برن،1991)
ساندرا بم روان شناس ( 1981 ) نظریه طرحواره را برای شناخت فرایند
سنخیت جنسی در نظریه طرحواره جنسیتی خود به کار گرفت. (هاید، 1384)
2-4-1 نظریه طرحواره جنسیتی بم Gender schema theory
این نظریه در قالب نظریات مربوط به هویت جنسیتی ، توسط ساندرا بم ارایه
شده است . وقتی که کودکان معنا و تصویری از خود می سازند که در
بردارنده مفاهیم مردانگی یا زنانگی است هویت جنسیتی شکل می گیرد، و
جنسیت به بخشی از خود پنداره آنها تبدیل می گردد. (بارون و برن 1991)
دیدگاه سنتی روان شناسان این بود که مردانگی و زنانگی در دو سوی مقیاس
واحدی وجود دارد – یعنی این که پیوستاری یک بعدی دو قطبی تغییرات را در
مردانگی – زنانگی توصیف می کند.(هاید،1384)
در اوایل سال1970 ساندرا بم و جانت اسپنس و روبرت هلمریچ مطرح کردند که
محور زنانگی – مردانگی به اشتباه عنوان شده است و باید دو محور جهت
گیری مردانه و زنانه را عنوان کرد. آنها اعتقاد داشتند که جهت گیری
مردانه با ویژگیهای مردانه از قبیل پرخاشگری و جهت گیری زنانه با
ویژگیهای زنانه از قبیل تربیت کننده مستقل از یکدیگر است ، بنابراین
دلیلی وجود ندارد که اگر شخصی پرخاشگر و جسور است دیگر نمی تواند فردی
تربیت کننده و پرورش دهنده باشد. این رویکرد تصویر نسبی نقشهای جنسیتی
را در هم ریخت و یک مبحث جدید روانی – اجتماعی نقشهای جنسیتی و الگوهای
قالبی را در مباحث جامعه شناختی – روانشناختی و اخیرا روانشناسی
اجتماعی مطرح نمود.(ویلکینسون 1996،به نقل از بیگی 1380)
بین سنین 4تا 7 سالگی کودکان به تدریج مفهوم ثبات جنسیتی را می فهمند ،
بدین معنی که تشخیص می دهند جنسیت یک ویژگی اساسی و بنیانی برای تعریف
و شناخت هر کس است. پس از استحکام این شناخت ها ،ادراکات فرد تحت تاثیر
آنچه که درباره جنسیت یاد گرفنه اند قرار می گیرد.(بارون و برن 1991)
ساندرا بم روان شناس ( 1981 ) نظریه طرحواره را برای شناخت فرایند
سنخیت جنسی در نظریه طرحواره جنسیتی خود به کار گرفت. طرح اواین است که
هر یک از ما به عنوان بخشی از ساختار دانش خود طرحواره جنسیتی یا
مجموعه ای از تداعی های مرتبط با جنسیت داریم. وانگهی، طرحواره آمادگی
یا زمینه اصلی را برای پردازش اطلاعات بر اساس جنسیت عرضه می کند.
یعنی، طرحواره ی جنسیتی گرایش ما را نسبت به اینکه بسیاری از امور را
به عنوان امور مرتبط با جنسیت ببینیم وبخواهیم آنها را براساس جنسیت
طبقه بندی کنیم بازنمایی می کند. طرحواره جنسیتی اطلاعات جدید و در حال
ورود را پردازش می کند و دست به تصفیه و تفسیر آن می زند. بم می گوید
فرایند رشد و تحول سنخیت جنسی یا اکتساب نقش جنسیتی در کودکان نتیجه
یادگیری تدریجی کودک از محتوای طرحواره جنسیتی جامعه است. تداعی های
مرتبط با جنسیت، که طرحواره را شکل می دهند، بسیار هستند : دختران لباس
می پوشند، پسران لباس نمی پوشند، پسرها قوی و محکم هستند، دختران زیبا
هستند ( شاید صرفا از صفاتی که بزرگسالان برای کودکان به کار می گیرند
آموخته اند، پسران هرگز خوشگل خطاب نمی شوند و یا به ندرت اینگونه خطاب
می شوند.(هاید،1384)
نظریه طرحواره ی جنسیتی بر این فرض استوار است که کودکان در طول کودکی
مطالب را درباره جنسیت می آموزند. یکی از پیش فرض های اولیه نظریه های
طرحواره جنسیتی آن است که دانش جنسیتی چند بعدی است. ابعاد مشخص یا
عناصر دانش مربوط به جنسیت در برگیرنده ی رفتار، نقش ها، مشاغل و صفات
است. زن بودن با رفتارهای خاص ( گل آرایی )، نقش های خاص ( خانه داری
)، مشاغل خاص ( آموزگار مدرسه ابتدایی ) و صفات خاص توام است. دانش ما
سازمان یافته است به گونه ای که صرف داشتن بر چسب ( یا لقب ) جنسیتی
منجر به پیوند با این عناصر مربوط به جنسیت می شود. به مرور زمان که
کودکان درباره هر یک از این مولفه ها اطلاعات بیشتری فرا می گیرند، آن
ها همچنین شروع به سازمان دهی دانش خود به شیوه های پیچیده تر می کنند.
به طور خاص ، دانش آنان سازمان می یابد به گونه ای که هم در درون هر
بخش ( مولفه)واز یک مولفه به مولفه دیگرارتباط برقرار می شود.
(گولومبوک، 1378 )
براساس نظریه طرحواره جنسیتی بم کودکان برای سازماندهی اطلاعات مربوط
به خویشتن براساس تعاریف فرهنگی رفتار متناسب با جنسیت نوعی آمادگی
تعمیم یافته دارند. (نجاریان و خدارحیمی –سال سوم)
به عقیده بم کودکان این آمادگی عمومی را دارند تا اطلاعات راجع به
خودشان را بر مبنای تعاریف اجتماعی رفتارهای مناسب برای هر جنس ،
سازمان دهی نمایند . زمانی که یک کودک می آموزد که خودش را دختر یا پسر
بداند ، صحنه آماده است تا کودک نقش هایی را بیاموزد که این برچسب ها
را همراهی میکنند . به موازات رشد کودکان ، آنها به تفصیل عقاید کلیشه
ای مربوط به مرد بودن یا زن بودن ( کلیشه های جنسیتی ) را در فرهنگ
خودشان می آموزند.(بارون و برن، 199)
ساندرا بم با ترکیب بعضی از جنبه های تئوری یادگیری اجتماعی تئوری
طرحواره جنسیتی را مطرح کرد. بم 1981 دیدگاههای نقش های جنسیتی را با
چشم انداز قویتری توسعه داد بر خلاف نقش نسبتا منفعلانه ای که برای
کودکان در نظریه یادگیری اجتماعی در نظر گرفته می شود ، تئوری طرحواره
جنسیتی مطرح می کند که کودکان به طور فعالانه گروه بندی ذهنی مردانه و
زنانه را رشد می دهند، یعنی بچه ها به طور فعالانه اطلاعات در مورد
افراد دیگر و رفتار و فعالیتها و نگرشهای مناسب با گروه جنسیتی را
سازمان می دهند ، می گویند کامیونها برای پسرهاست و عروسکها برای
دخترهاست .(مثالی از طرحواره جنسیتی)(هاکنبری و هاکنبری 2004)
نظریه بم ترکیبی از نظریه های یادگیری اجتماعی و رشدی- شناختی است
.(نجاریان و خدارحیمی –سال سوم)
طرحواره جنسیتی ارتباط نزدیکی با خود پنداری می یابد. ماریای پنج ساله
می داند که او دختر است و طرحواره جنسیتی دارد که به معنایی که او از
دختر بودن خود دارد مربوط است. پس احترام به خویشتن در ماریا، بستگی
پیدا می کند به اینکه تا چه حد او بتواند به خوبی با طرحواره دختر بودن
خود هماهنگی داشته باشد. او در این مرحله از لحاظ درونی برانگیخته می
شود تا از نقش جنسیتی زن در جامعه پیروی کند. ( نکته ای که شباهت زیادی
با نظریه کلبرگ دارد ) جامعه او را وادار نمی کند، که آن نقش را بپذیرد
، او با رغبت آن نقش را می پذیرد و در این فرایند احساس خوبی نسبت به
خود دارد. بم بالاخره فرض می کند که افراد مختلف تا حدی طرحواره های
جنسیتی مختلف دارند.محتوای طرحواره از یک فرد به فرد دیگر تغییر می
کند، این تغییر محتوا، شاید نتیجه انواع اطلاعات جنسیتی است که فرد در
خانواده خود در سراسر کودکی با آن مواجه شده است. و طرحواه ی جنسیتی در
خودپنداری برخی از افراد نقش مهمتری دارد، یعنی افرادی که رفتارهای
سنخی وابسته به جنسیت در آن ها بسیار بالا است ( مردانی که به لحاظ
سنتی خیلی مردانه عمل می کنند و زنانی که از لحاظ سنتی بسیار زنانه
هستند ). (هاید، 1384).
هدف اساسی بم 1978 از مطالعه نقش های جنسیتی آفرینش مفهومی از سلامت
روان است که از تعاریف مفروض زنانگی(Feminity) و مردانگی (
masculinity) از جهت فرهنگی ، آزاد باشد .(نجاریان –سال سوم)
مفاهیم مربوط به نقش جنسیتی به آهستگی در حال تغییر است . آنچه ظاهرا
تکوین آن آغاز شده آمیختن تدریجی صفات و نقش های مذکر و مونث و ایجاد
آندروژنی(مذکر ومونث در یک قالب)است .
(رایس، 1386)
مفهوم روان شناختی آندروژنی که به افرادی با داشتن ترکیبی از ویژکیهای
مردانه و زنانه به طور همزمان اشره می کند توسط پژوهشهای متعددی مطرح
شده است .این فکر (ایده) به طور وسیعی به دلیل چهارچوب نظری که بم
(1974)درباره آندروزنی داد(دیوکس 1984)مشهور شد. مطابق با بم (1974)
افراد آندروژن به دلیل داشتن هر دو ویژگیهای مردانه و زنانه ، آرایه
های وسیعی از رفتارهای برای آنها فراهم میکند و به آنها اجازه می دهد
که به رفتارهای موٍثرتر وابسته به شرایط (موقعیت)بپردازند. بنابراین
افراد آندروژنی در روابط میان فردی خود منعطف فرض می شوند.برعکس افراد
با نقش آموزی جنسی یک دامنه محدودی از رفتارهای (مردانهیا زنانه)دارند
و در روابط میان فردی خود محدودند.(مانستدوهستون،1996)
|